نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
نسترننسترن، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

گلهای باغ زندگیمون

روز مادر

عــرش در شــور تمناســت خدا می‌داند آســـمان محو تماشــاســـت خدا می‌داند شــور در ثانیه‌ها، ثانیه‌ها در شــور است عشـــق در آینـــه پیـــداست خدا می‌داند و به زهـــراش قسم این دل مجنونـم در قبضه‌ی حضـــرت زهـــراست خدا می‌داند من یقین دارم اگــر محشــر کبری باشد شافعش حضــرت زهــراست خدا می‌داند دل به دریا بــزن و عاشق زهـــرایی باش عاشق چو ز هر درد مبرّاست خدا می‌داند گــوش کن نغمه‌ی یا فاطمــه‌ی عالــم را دم این نغمــــه مسیحاســت خدا می‌داند بیخود از...
30 فروردين 1393

برای دخترم

    عصاره ی گل نجابت عصاره ی گل های عالَم ، تبدیل به « عطر » می گردد و در شیشه ی دربسته نگهداری می شود  اگر درِ شیشه ی عطر ، باز بماند ، عطرش می پرد و اگر کسی ، با حجاب و پوشش ، عطر عفاف خود را حفظ نکند ، از ارزش و اعتبار می افتد . رایحه ی دل انگیز عفاف را نباید در مزبله ی نگاه های شیطانی ، رها کرد و گُل نجابت را نباید در دست پلید هوسبازان ، پرپر ساخت .       جمعه يعني  زانوي غم در بغل   بر سر سجاده  هاي العجل   جمعه يعني اشک  هاي انتظار   جمعه يعني شکوه  از هجران يار   ...
22 فروردين 1393

آخرین پست سال 92

با حالی که خیلی خسته ام ولی مینویسم عزیزم امروز کابینت خونمون رو نصب کردن، آقایون کابینت ساز یزدی هستن و تا دیر موقع درگیر نصب کابینت بودن. بابایی شما عصری اومد و گفت که امشب رو مهمون ما هستن. شما و نسترن  رو گذاشتم پیش مامانم و اومدم برای تدارک شام. بعد باباجونتون گفتن دوستشون هم زنگ زدن که امشب میخوان بیان خونمون با خانمشون. اولش یه کم ابراز ناراحتی کردم بعدش گفتم خوب مهمون حبیب خداست، و باعث خیر و برکته.  شما هم که زیاد نتونستی دوام بیاری و اومدی بالا پیش خودم. اسباب بازی هاتو ریختم جلوت که باهاشون مشغول بشی و  نیای تو دست و پای من. نسترن عزیزم هم که چند ساعت رو خوابید تا من به کارم برسم. اومدم تواتاق...
28 اسفند 1392

بدون عنوان

عزیز مامان نرگس جونم  پریروز  ظهر بابا  میخواست بره بیرون بهت قول داد  برات یه تنگ ماهی بخره . تا شب که بابا اومد همش منتظر ماهی ها بودی . وقتی بابا اومد اینقدر خوشحال رفتی به استقبالش  وبا خوشحالی ماهی ها رو ازش گرفتی . خوشحال خوشحال اومدی گفتی مامان ماهی ماهی  بخوریم به به بخوریم  کلی خندیدم گفتم مامان جون اینا ماهی قرمز برای سفره عیده، اینا رو که نباید بخوریم، یه دفه گفتی باش مامان برا عید بخوریم  میخواستم بخورمت از بس که قشنگ حرف میزنی عزیزم مدتیه دیگه خیلی قشنگ جمله بندی میکنی . ضمیرها و فعلا رو خیلی خوب توی جمله هات قرار میدی.. مثلا" بابام برام ماهی کرید. گذا بخوریم، بزرگ بشیم، کوی ...
24 اسفند 1392

روزمرگی های ما و 27 ماهه شدن نرگسی

سلام عزیز مادر، نرگس قشنگم گل نرگسم تو را خیلی دوست دارم عزیز دلم این روزا بیشتر مردم خونه تکونی میکنن و خودشونو برای عید نوروز آماده میکنن، ولی من قصد دارم فقط خونه رو تمیز و مرتب کنم مثل همیشه، چون آقای پدر شما قول دادن به زودی این پروژه  بزرگ خونه سازی تموم میشه و میریم توی خونه جدید ان شاالله ماشالا دختر گلم خیلی خانم شدی، حرفای قشنگ قشنگ میزنی ، به مامان تو هرکاری که توانایی داشته باشی کمک میکنی، مثلا"  سفره غذا رو میندازی،وسایل نی نی رو برام میاری، هر وقت نسترن گریه میکنه زود خبرم میکنی میگی که نی نی غذا میخواد، براش لالایی میخونی، بوسش میکنی ، باهاش حرف میزنی،...  فدای مهربونی هات بشم عزیزم فقط یه وقتایی...
17 اسفند 1392

اولین حمام نسترن

امروز نهمین روز تولد نسترن گلیه. این روزا حسابی سرمون به بچه داری گرمه و نرگس خانم هم حسابی بچه داری یاد گرفته. دختر گلم خیلی مهربونه و خواهرشو دوست داره، قبل از تولد نسترن براش یه جفت گوشواره  (گوشواره هاش تو سفر مشهد گم شده بود)و یه جفت دمپایی خوشکل و جوراب گرفتیم و براش کادو کردیم، روزی که نسترن رو آوردیمن خونه بهش گفتیم که اینا رو نی نی کوچولو برات خریده و  منم بهش گفتم نی نی رو من برا تو آوردم کلی ذوق کرده و هر کی میاد خونه نشونشون میده و میگه اینا رو نی نی برام آورده. مخصوصا" دمپاییشو که اصلا" از پاش در نمیاره و شبا هم باهاش می خوابه تا اینکه خودم از پاش درش میارم. فقط یه چیزی که هستش از شدت علاقه ای که بهش داره خودش ...
9 اسفند 1392