آخرین پست سال 92
با حالی که خیلی خسته ام ولی مینویسم
عزیزم امروز کابینت خونمون رو نصب کردن، آقایون کابینت ساز یزدی هستن و تا دیر موقع درگیر نصب کابینت بودن. بابایی شما عصری اومد و گفت که امشب رو مهمون ما هستن. شما و نسترن رو گذاشتم پیش مامانم و اومدم برای تدارک شام. بعد باباجونتون گفتن دوستشون هم زنگ زدن که امشب میخوان بیان خونمون با خانمشون. اولش یه کم ابراز ناراحتی کردم بعدش گفتم خوب مهمون حبیب خداست، و باعث خیر و برکته.
شما هم که زیاد نتونستی دوام بیاری و اومدی بالا پیش خودم. اسباب بازی هاتو ریختم جلوت که باهاشون مشغول بشی و نیای تو دست و پای من.
نسترن عزیزم هم که چند ساعت رو خوابید تا من به کارم برسم.
اومدم تواتاق دیدم این رو ساختی و روش نشستی میگم مامان چی درست کردی میگی قلال (یعنی قطار) گفتم روش نشستی کجا بری گفتی امام
عزیزم دوست بابا هم با خانمش اومدن و شما که با هیچ غریبه ای حتی حرف هم نمیزدی با ایشون خیلی زود صمیمی شدی و حرف میزدی و تو بغلش رفتی . البته خانم مهربون و خوبی بود و رفتارش شما رو خیلی خوب به خودش جذب کرد.
هم اکنون هم که دارم مینویسم آقایون یزدی هم خونمون تشریف دارن و فردا تا ظهر کار نصب کابینت ها هم تموم میشه. امیدوارم کار خونه زودتر جمع و جور بشه و بتونیم زودتر بریم تو خونه خودمون.
راستی الان خاله راضیه ( همون آجی لولول)هم تو راهه و تا 2-3 ساعت دیگه میرسه.
فکر میکنم آخرین پست سال 92 باشه. برای همه دوستان و عزیزان و برای خانواده ام آرزوی داشتن تعطیلات خوب و خوش دارم و ان شاالله سال خوب و خوشی را در پیش رو داشته باشند.
این دسته گل هم تقدیم به همه دوستان و به دخترای گلم