نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
نسترننسترن، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

گلهای باغ زندگیمون

میلاد نور مبارک

          چه انتظار عجیبی تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی ! عجیب تر آن که چه آسان نبودنت شده عادت چه بی خیال نشستیم نه کوششی ، نه تلاشی فقط نشسته و گفتیم : خدا کند که بیایی   بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات         ...
2 تير 1392

باز هم کوه گل و یه اتفاق بد

  دیروز دوباره گفتیم بریم بیرون هوا خوری. بیشتر هم به خاطر نرگس که بازی کنه رفتیم ولی یه اتفاق بد افتاد که خیلی ناراحت شدم.     بابایی اولین بار بود بعد از عمل پاش میومد  تفریح خیلی خوشحال بود و خدا رو شکر پاش هم دیگه خوب شده از این تخته سنگ رفتن بالا با نرگسی عکس بندازن . نرگس هم  خیلی خوشحاله . خدا رو شکر     اینجا هم داره گوش بابایی رو میکشه . چه ذوقی هم میکنه   و این هم بوسه زیبای بابا بر دستان دختر خانمی گل     بعد از اون هم نرگس همش دوست داشت بره  کنار آب و سنگ بندازه توی آب     اینجا گفتم عزیز دلم دیگه کافیه و آور...
1 تير 1392

دعوت به نظرسنجی

سلام دوستای گلم منو مامان یاسمن و محمد پارسا جون به یه نظرسنجی دعوت کردن. ازش خیلی ممنونم. منم با کمال میل جواب میدم.       اگه ماهی از سال بودم             آذر چون روزهای قشنگ تولد دخترمه   اگه روزی از هفته بودم               جمعه روز خوبیه    اگه عدد بودم                        عدد یک  اگه نوشیدنی بودم ...
1 تير 1392

کوه گل

دیروز با بابابزرگ و مامان بزرگ و دایی حمید رفتیم کوه گل. بابایی رفته بود فیزیوتراپی و تو هم همش بهونه قلات می گرفتی برای همین گفتم دیگه همش که نمیشه بریم قلات، این دفعه بریم کوه گل، یکی از مناطق دیدنی و خوش آب و هوای اطراف سی سخت. به بابابزرگ گفتیم بریم و دایی جون هم اومد، یه جایی کنار رودخونه نشستیم. البته دوست داشتم بریم جای اصلی که کنار چشمه است ولی دیگه دایی جون گفتن اینجا هم قشنگه.     عکساشو گذاشتم توی ادامه مطلب اونجا خیلی جای باصفایی بود نشستیم و تنقلات و چایی هم برده بودیم . نرگس مامان همش دوست داشتی بری کنار آب و سنگ بندازی توی آب. اصلا" یه جا نمینشستی . مادر فدات جانم    ...
27 خرداد 1392

روز قبل از انتخابات

حالا به عقب برمیگردیم چون نتونستم بنویسم. یک روز قبل از انتخابات تولد حضرت ابالفضل العباس بود. خاله لیلا سفره حضرت ابالفضل انداختن. من می خواستم برم مراسم ختم یکی از آشناها نرگسو دادم به مامانم اینا با خودشون بردن خونه خاله. بعد از مراسم ختم منم رفتم اونجا. زیارتی خوندیم و  مولودی خونی و نذری . و نرگس هم بهش خیلی خوش گذشت چون بچه هایی اونجا بودن با اونا سرگرم شد به زور چند تا عکس از نرگس و عسل و آیناز دخترای دخترداییم گرفتم که خیلی خوب نشدن     یکیشونو تنظیم میکردیم یکی دیگشون به هم میزدن تنظیمشونو   با این وسایل مشغولشون کردیم که درست بشینن بازم نشد. عسل خانمی نکن تو دهنت &nbs...
27 خرداد 1392

حلول ماه شعبان

شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیه الله آمد با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید دراین ماه آمد       الهی! رجب گذشت و ما از خود نگذشتیم. الهی تو از ما بگذر.         حلول ماه شعبان ، ماه عبادت و بندگی ، و اعیاد خجسته شعبانیه مبارک باد         ...
21 خرداد 1392