باز هم کوه گل و یه اتفاق بد
دیروز دوباره گفتیم بریم بیرون هوا خوری. بیشتر هم به خاطر نرگس که بازی کنه رفتیم ولی یه اتفاق بد افتاد که خیلی ناراحت شدم.
بابایی اولین بار بود بعد از عمل پاش میومد تفریح خیلی خوشحال بود و خدا رو شکر پاش هم دیگه خوب شده از این تخته سنگ رفتن بالا با نرگسی عکس بندازن . نرگس هم خیلی خوشحاله . خدا رو شکر
اینجا هم داره گوش بابایی رو میکشه . چه ذوقی هم میکنه
و این هم بوسه زیبای بابا بر دستان دختر خانمی گل
بعد از اون هم نرگس همش دوست داشت بره کنار آب و سنگ بندازه توی آب
اینجا گفتم عزیز دلم دیگه کافیه و آوردمت تا کمی تنقلات میل کنی ولی ببین چه جوری اعتراض میکنه که بازم میخوام برم منم دوباره بردمش کنار آب خیلی هم حواسم بهش بود که نیفته ولی یه لحظه تو عکس بعدی معلومه پاشو گذاشت روی سنگ تا خواستم بگیرمش با کله رفت تو آب واااای خدای من هیچ مادری نبینه .
سریع بغلش کردم و چادرمو دورش پیچوندم و بردمت توی ماشین . خیس خیس شده بود دخترم .
سریع لباساشو عوض کردم اونم اولش یه کم گریه کرد بعدش شروع کرد به خندیدن
ازش می پرسیدم افتادی تو آب چی شد؟؟ میگفت ووووووی و میلرزید. الهی من فدای تو بشم عزیز دلم.
دیشب هم توی خواب چندین بار بیدار میشد و گریه می کرد انگار داشت خواب بد می دید. براش آیه الکرسی و سوره ناس خوندم دیگه راحت خوابید فکر می کنم اثر افتادن توی آب بوده.
قربونت بشم مادر