سفرنامه مشهد3
نرگس تو این سفر خیلی بهش خوش گذشت. خیلی توی روحیه اش تاثیر داشت. خدا رو شکر مسافرت خوب و زیبایی بود اولین زیارتی که همراه فرزندم میرفتم. ایشالا سال آینده هر دو تا دخترای نازمونو بتونیم ببریم.
نرگس عاشق ماشین و ماشین سواریه. به ماشین میگه بید بید. توی حرم یه روز این زائر برهایی که افراد مسن رو جابجا مبکنه دیده بود اینقدر بهانه گرفت و گریه کرد که سوارشون بشه ما هم مجبور شدیم و اجازه گرفتیم و سوارش کردیم یه دوری همراه بابایی زد و با خوشحالی برگشت.
توی مهمونسرایی که بودیم هم دو تا آکواریوم زیبا بود از وقتی وارد اونجا شدیم تا روز آخر روزی چند بار بهانه میگرفت که بره پیش ماهی ها و اونا رو ببینه. وقتی میرفت پیش ماهی ها چه ذوقی میکرد دخترم و چقدر خوشحال میشد. هنوز هم بهونه ماهی میگیره. تصمیم گرفتیم یه آواریوم توی خونه براش بخریم.
اینجا داره با ماهیا حرف میزنه
همین الان که دارم مینویسم اومد و تصویرو دید و با ذوق میگه ماهییییی
همونجا مشهد اتفاقی یه مغازه ای دیدم و این مجموعه جورچینو براش خریدم که خیلی دوسش داره و باش سرگرم میشه و کلی از میوه ها و حیوونا رو باهاش یاد گرفته.
حالا دیگه از برگشتمون بگم. ساعت 4 و نیم خیلی با عجله خودمونو به فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد رسوندیم چون دیر شده بود و نرگس هم تو بغلم خوابش برده بود دیگه از وقتی سوار هواپیما شدیم تا لحظه فرود نرگس کلا" خواب بود. وقتی وارد فرودگاه اصفهان شدیم دیگه بیدار شد.
نرگس و بابایی توی فرودگاه اصفهان
ساعت 6و نیم رسیدیم اصفهان. تاکسی گرفتیم رو رفتیم خونه یکی از دوستانمون. بعد از خوشامدگویی و پذیرایی ، گفتن که خونه پدر خانمشون هرساله از عید قربان تا عید غدیر مولودی خونی و مراسم دارن اون شب هم ما همراهشون رفتیم اونجا ولی دیگه آخرای مجلسشون بود که رسیدیم. شب خوبی بود.
فرداش هم تا ظهر من و نرگس خونه پیش خانم و کوچولوشون فاطمه خانم موندیم و آقایون رفتن بیرون دنبال کارایی که داشتن. نرگس و فاطمه هم با هم بازی میکردن . فاطمه هم دختر مهربونی بود و تمام اسباب بازیاشو میاورد که نرگس باهاش بازی کنه.
این هم نرگس و فاطمه خانم دخترای گل
عصرشم با بایی و دوستشون رفتیم برای خرید چون مشهد خیلی وقت نکردیم خرید کنیم. برای نرگس چند تا دست لباس و کاپشن و همینطور برای نی نی تو راهی مقداری خرید کردیم با آبجی فریده هم قرار گذاشتیم اومد پیشمون و نرگس چقد از دیدن خاله جونش خوشحال شد بعدشم دیگه خداحافظی کرد و رفت خوابگاهشون و دیگه شب شد که برگشتیم خونه. اینقدر شهر شلوغ بود که چند ساعت فقط توی ترافیک شهر معطل شدیم تا رسیدیم خونه. چون شب عید غدیر بود اینقده شهر شلوغ و با ترافیک سنگین بود.
اینم کاپشن خوشکلی که برا نرگس خریدیم از اصفهان و چقد دوسش داره.
فردا صبح زود هم دیگه خداحافظی کردیم و ساعت 8 هم حرکت کردیم سمت خونه.
دوست بابایی هم که با خانمش خیلی زحمت کشیدن و محبت زیادی به ما داشتن ، مقداری هم گز برای سوغاتی به ما دادن بیاریم خونه . ازشون خیلی به خاطر زحمتایی که کشیدن تشکر میکنیم. ایشالا تشریف بیارن سی سخت و ما هم بتونیم جبران کنیم.
یه نکته اینکه نرگس که شب خوابش برد و صبحش هم توی خواب بغلش کردیم و حرکت کردیم توی ماشین که داشتیم برمی گشتیم وقتی بیدار شد دیدم یه لنگه از گوشواره هاش نیست
حالا دخترم یه لنگه گوشواره تو گوششه تا ببینم کی براش بخریم. این دومین گوشواره ایه که از گوشش می افته و گم میشه.
سفر خیلی خوبی داشتیم خدا رو شکر. ظهر هم با استقبال گرم خانواده عزیزم رسیدیم خونه.
خیلی با جزییات نوشتم سر همگی رو درد آوردم. از اینکه حوصله کردین و مطالب رو خوندین ممنونم.