روزهایی که گذشت
سلام به همه دوستای بامعرفت و مهربون خودم
اومدم که خلاصه ای از ایامی که گذشت رو بنویسم. تو این مدت خیلی وقت و حوصله نوشتن رو نداشتم . اول از همه از کسانی که تو این مدت لطف داشتن و به یاد ما بودن ممنونم و عذر خواهی می کنم که بعضی ها رو نتونستم جواب بدم.
حالا میگم از گل دردونه خودم نرگس خانمی که ماشالا هزار ماشالا خانمی شده برا خودش . می گم برای دختر گلم که از وقتی که شما رو از شیر گرفتم تا حالا چیزی برات ننوشتم عزیز دلم . مامان جونم من مجبور بودم شما رو زودتر از موعد از شیر بگیرم برای اینکه خدای مهربون یه نی نی ناز دیگه مثل تو بهمون داده که الان تو شکم مامانیه. هر وقت ازت می پرسیم که کو نی نی، تو به شکم من اشاره می کنی و میگی نی نی. ایشالا که نی نی عزیزمون که دکتر سونوگراف گفته دختر خانم خوشکلی مثل نرگس گلیه به سلامتی و خوشی به دنیا بیاد و تو عزیز مامان از تنهایی دربیای و با همدیگه خواهرای مهربون و خوبی باشید. خدا رو هزاران مرتبه شکرگزارم که باز هم یه دختر به ما عطا کرده و فقط ازش می خوام که صحیح و سالم به دنیا بیاد. ان شاء الله.
دختر گل مامان نرگس خانمی کلمات بیشتری یاد گرفته.
یه روز بابایی رفته بود شیراز اومد تا برات یه دوچرخه خریده چقد ذوق کردی ولی حیف کوچولوی من پاهاش به پدال هنوز نمیرسید و براش بزرگ بود. بعد چند روز دیگه دوباره بابایی اومد تا براش حالا یه سه چرخه خریده که از اون دوچرخه کوچیکتر بود ولی این سازنده های محترم جوری این سه چرخه ها رو می سازن که پای بچه بش نمیرسه خلاصه اینکه وقتی سوارشون میشه یکی باید دربست در اختیار خانمی باشه تا ایشون سواری بخورن و خانمی هم کیف می کنن. فعلا" وقت ندارم سر فرصت عکساشو میذارم.
این رو هم بگم که تو این مدت بیشتر وقتا عروسی دعوت بودیم ولی شما مدتیه که روز اصلا" نمی خوابید و شبا خیلی زود خوابتون می بره و توی بیشتر عروسی هایی که رفتیم شما به محض اینکه می رسیدیم می خوابیدین و من بیچاره باید شما رو توی بغل می گرفتم . همون بهتر که می خوابیدی و این وضعیت فجیع عروسی های امروزه رو ندیدین . راستش خودم هم چندین بار تصمیم گرفتم که نرم ولی متاسفانه چون فامیل نزدیک بودن دوباره تو رودربایستی قرار می گرفتم. کاشکی جور بشه و بریم تو یه شهر دیگه تا بهونه داشته باشیم برای نرفتن به عروسی ها.
حالا هم عزیز مامان تصمیم داریم اگه خدا بخواد با همدیگه به زودی ایشالا بریم یه سفر به مشهد. ایشالا که امام رضا دعوت کنه و بدون هیچ مشکلی جور بشه و بتونیم بریم مشهد پابوس آقا امام رضا. واقعا" لحظه شماری می کنم برای اون روز.
تو این مدت بابایی هم مشغول کارای خونه هستن و حسابی درگیرن که هرچه زودتر ایشالا خونمون درست بشه و بریم تو خونه خودمون. ایشالا که بابا هم سلامت باشه .
از خودم بگم که الان بارداریم دقیقا" 17 هفته کامل هست. یه سونو سلامت دادم و آزمایشات غربالگری جنین که خدا رو شکر خوب خوب بودن و هیچ مشکلی هم نبوده. الحمدلله