واکسن 18 ماهگی
عزیز دلم امروز یک سال و نیم از تولدت می گذره. ماشالا الان دیگه خانمی شدی برا خودت
امروز بردمت مرکز بهداشت که واکسن 18 ماهگیتو بزنم. اولش مامان بزرگ بهت می گفت می خوای بری قلات و تو هم تکرار می کردی قلات یعنی بریم تپه قلات. تو ماشین هم که میرفتیم همش خوشحال بودی و می گفتی قلات( کاش مامانم اینو نمی گفت)
وقتی رسیدیم اونجا روی وزنه که گذاشتمت زدی زیر گریه آخه مادر جان وزن کردن که گریه نداره . دیگه همش چسبیدی به من که نکنه خانمه بهت دست بزنه
وزنت 9 کیلو و 200 گرم بود به نظر خودم کمه ولی خانمه گفت که مشکلی نداره خوبه ( آخه می دونین چیه دختر من جزء تیپ قد بلند سبک وزنه) بعضی ها می گن از شیر که گرفته بشه وزن می گیره . مامنم میگه من و خواهرم مرضیه هم همینجور بودیم بزرگتر که شدیم وزن گرفتیم که الان بیا و هر دو تامونو ببین ماشالا
خلاصه کلام اینکه بالاخره واکسن شما رو یکی روی دستت و یکی روی پات زدن و شما هم حسابی گریه کردین واای مادر بمیرم چقدر ناراحت شدم اشکاتو می دیدم چون می دونستم داری درد می کشی. این از بدترین واکسن هایی بود که تا حالا زدی
وقتی اومدیم خونه به سختی قطره استامینوفن بهت خوراندم. شیرت دام و خوابیدی .
وقتی بیدار شدی دیگه امون ندادی و همش بهانه گیری می کردی به زور یه کمی غذا خوردی . مگه میشد بهت دست بزنیم تو بغلم هم باید یه جوری می گرفتمت که دردت نگیره.
ما هم با آهنگ و تصاویری که از موبایلم برات پخش می کردیم تو رو مشغول کردیم
یه فیلمی از یه کلاغی تو گوشیم بود که غار غار می کرد شما خیلی دوستش داشتی و با دستان مبارک خودت حذفش کردی و حالا همش بهانه می گرفتی که غار غار رو می خوام. هر کاری می کردم با اهنگا و تصاویر دیگه شما رو مشغول کنم مگه میشد فقط غار غار می خواستی حالا من از کجا برات غار غار بیارم
یکی از کتاباتو برات آوردم تصاویرشو دیدی و آروم شدی و خلاصه اسباب بازی هاتو ریختم دور و برت و شما رو آروم کردم قطره استامینوفن رو بهت دادم یه نیم ساعت بعدش هم آروم بلندت کردم و تونستی راه بری اولش به سختی و یه کم هم می لنگی دکتر گفته اشکال نداره تا دو سه روز همینجوره. الان هم دیگه آرومی خدا رو شکر فرشته مهربون من
ایشالا که همیشه سلامت باشی عزیز دلم واکسن ها هم برای محافظتت از بیماری ها هستش نباید ناراحت بشی وقتی واکسن داری فدات بشم
حالا آخر شبه و اومدم برای ویرایش مطلب
عصری دیگه یکی دو ساعتی آروم بودی و بعدش دوباره جیغ و دادت بلند شد باز هم استامینوفن کار خودشو کرد بهت دادم و دوباره خوابیدی. بمیرم مامان غذا هم اصلا" نخوردی دنبال می می هم نبودی اصلا"، بی حال خوابیدی تا یک ساعت پیش بیدار شدی توی تب میسوختی فوری دوباره استامینوفن بهت دادم البته سرحال بودی همونجور درازکش باهات بازی کردم کلی برام خندیدی
من فدای اون خنده ها و مهربونی هات بشم عزیزم
بعدش هم دوباره راحت خوابت برد
خوابای خوش ببینی ایشالا