نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
نسترننسترن، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

گلهای باغ زندگیمون

روز تعطیل

1392/3/18 9:10
610 بازدید
اشتراک گذاری

 

عصر روز سه شنبه هفته پیش  یکدفعه تصمیم گرفتیم بریم یاسوج خونه عموی نرگس. عمو اینا تازه خونشونو بردن یاسوج.

گفتیم چون 4 شنبه تعطیله هم یه گشت و گذاری داشته باشیم هم بهشون سری بزنیم.نیشخندنیشخند

گفتم نرگسی بریم پیش آرتمیس اونم خوشحال شد  و همش سمت در حیاط می دوید می گفت بریم.

طفلک از بس تنها بازی کرده دلش گرفته دوست داشت بره پیش آرتمیس دختر عموش.

جهت اطلاع زنگ زدیم به زن عمو زهره اونم با کمال میل استقبال کردنیشخند

و خلاصه رفتیم و دقیقا" وقت شام اونجا بودیم .خوشمزه از زن عمو زهره به خاطر مهیا سازی شام تو اون فرصت کم واقعا" ممنونیم. بلافاصله بعد از شام بچه ها رو بردیم پارک که بازی کنن                               

    

. جای همگی سبز ، چه هوای خنکی بود ولی خیلی شلوغ. از این به بعد دیگه روزای تعطیل این طرفا فوق العاده شلوغ می شه از مسافرتعجب

 

 

نرگس و آرتمیس توی پارک 

 

از شانس بد دوربینم هم دچار اشکال شده بود

 فرداش هم ناهاری زن عمو زهره ترتیب دادن و تصمیم گرفتیم بریم آبشار .

توی خونه نرگس و آرتمیس کلی بازی کردن

 

ولی دیگه ظهر بود که رفتیم به این هدف که ناهار رو اونجا بخوریم و بچه ها هم بازی کنن توی فضای آزاد.

برین ادامه مطلب

 

 

 

رفتیم و خلاصه به زحمت فراوان یه جایی پیدا کردیم نه چندان مناسبنیشخند ولی خوب می شد بشینیم

 

یه آقایی اومد و ما ازش خواستیم ماشینشونو برای یکی دو ساعت جابجا کنن ما بشینیم ایشون گفتن از اهواز اومدن و کلی حرف زد از اینکه شما که بچه اینجا هستین روزهای دیگه وقت دارین بیاین آبشار ما از گرمای اهواز یه چند روزی گفتیم تعطیلاته فرار کنیم و اینجا حالی ببریم ولی شما نباید می اومدین تا مسافرا راحت باشنتعجب خلاصه کلی حرف زد و رفت و قرار شد به دوستش بگه بیاد ماشینو جابجا کنه  ولی رفتن همان و برگشتن همانکلافه ما هم همون جایی که پیدا کرده بودیم نشستیم. بماند ولی خوب بود

 

یه کمی اولش نرگس و آرتمیس توی آبا بازی کردن ولی متاسفانه از همان ابتدای ورودمان نرگس همش بهانه بغل می گرفتبغل  و از لحظه ای که نشستیم سر سفره نرگس می می خواست . خوب چیکار می کردم منم بغلش کردم و بهش می می دادم و در جا نرگس من خوابش برد .

 

دیگران هم چون بچه بغلم بود بسیار هوامو داشتن. ناهار خوشمزه ای خوردیم ولی آرتمیس همش حواسش به بازی بود و ناهار نخورد و نرگسم خوابخواب

 

راستی عمه شیوا رو هم زنگ زدیم اومد و با ما اومد آبشار. بعد از ظهر چون عمه شیوا صبحش امتحان داشت و می خواست برگرده ما هم برگشتیم خونه . آآآآآآآآآآقا ما رسیدیم خونه و نرگس بیدار شد حالا  همگی ما خسته و نرگس خانم سرحالخنده

 

هرکاری کردم که نرگس بخوابه و منم راحت بخوابم مگه گذاشت یه کوچولو خوابم می برد یه دفه با یه عملیات انتحاری کاری می کرد که بیدار بشم خودش هم دیگه نخوابید منم بعد از چند بار که با پریشانی از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم دیگه بی خیال خواب بشمکلافه همه راحت استراحت کردن به غیر من.

 

 همسر گرامی هم چون هنوز عصا به دست هستن و نمی تونن خوب راه برن (به خاطر عمل پاشون) کلا" از همه چی معافن

 

 

این هم تصاویری از فضای  اطراف آبشار یاسوج 

 

چون بچه بغلم بود نتونستم زیاد عکس بگیرم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 جاتون خالی خیلی جای باصفایی هستش و تو ایام تعطیلی خیلی شلوغ میشه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مادر کوثر
19 خرداد 92 8:52
آخیییییییییی چه ناز
مامانی طهورا
21 خرداد 92 9:33
وااای چقد پست جدید مردم چه فعالن ماشششاله