حال این روزهای ما
سلام به همه دوستان وبلاگی و به دخترای گلم
حالا یک هفته هست که بابای بچه ها رفتن کربلا، دیروز اربعین حسینی بود. این چند روزه دلم همش با کاروان پیاده بود تا رسیدن به کربلا، همش احساس میکردم همراهیشون میکنم مخصوصا تو تلویزیون که نشون میداد پخش زنده پیاده روی رو بیشتر احساس همراهیشون رو داشتم و زیاد دلتنگ میشدم.
تو این یک هفته از روز جمعه گذشته که گفتم نسترن تب کرد و حالش خوب نبود هنوز بدحالیش ادامه داره دوبار بردمش دکتر گفت هیچ جاش عفونت نداره فقط سینوساش فعال شده و آبریزش بینی داشت که خوب شد تهوعشم خوب شد ولی تبش همچنان هست، بی تابی و بهانه گیری زیاد میکنه این یک هفته همش تو بغلم هست و حتما هم باید سر پا بگردونمش، زیاد گریه میکنه و بهانه میگیره نمیدونم چش شده. میگم شاید دلتنگ باباش هست که واقعا همینطورم هست ولی اینکه غذا نمیخوره و تبش ادامه داره و بی حاله نگرانم میکنه حالا گذاشتم دیگه باباش برگرده ان شاالله اگر بهتر نشد پیش متخصص ببریمش.
دست میذاره پشت گردنش میگه درد میکنه نمیدونم مشکلش چی هست، خدا خودش به حق آقا امام حسین کمکش کنه و مشکلی نباشه، خدا کنه فقط دلتنگی برای باباش باشه.
خیلی دلم برای همسر عزیزم هم تنگ شده، امیدوارم همه زایرین عزیز به سلامت بر گردن. گفتن احتمالا یا جمعه عصر یا شنبه صبح برمیگردن.
نرگسم که الحمدلله حالش خوب هست و تولد چهارسالگیش هم خیلی نزدیکه، منتظره باباش بیاد و ببردش کربلا. میگه بابا منو نبرد کربلا ولی قول داده وقتی برگشت ببرم کربلا. همش تلویزیون رو نگاه میکنه مداحی های تلویزیون رو همراهی میکنه و میگه بابام هم اونجاس مخصوصا کربلا رو که نشون میده خیلی خوشحال میشه میگه بابام حالا اونجاس.
خدایا کمکمون کن بچه های عزیزم رو تو مسیر آقا اباعبدالله الحسین تربیت کنیم. خدایا اونا رو از آفتهای آخرالزمان محفوظ بدار. خدایا کمکشون کن یاریگر دین و امامشون باشن.