غزل خداحافظی و 30 ماهگی نرگس
سلام به ناز دخترام و به همه دوستان
خوش اومدین
فکر میکنم این آخرین پستیه که تو این خونه مینویسم . دیگه نمینویسم تا مستقر شدن تو خونه جدید ان شاالله.
اومدم غزل خداحافظی رو بخونم با خونه ای با خاطرات بسیار، خاطرات تلخ و شیرین کودکی، نوجوانی و جوانی و حالا دیگه مادر جان که داریم از اینجا میریم داریم پیر میشیم .
یک سالم بود که اومدیم توی این خونه ، تولد داداشم و خواهرام تو این خونه بود. چه لحظات زیبایی بود روزی که خواهر کوچیکم فریده جونم به دنیا اومد خیلی خوب یادمه
خانه ای که تمام خاطرات کودکیم رو در اون گذروندم چه بازی هایی که با بچه های همسایه ها و با دختر دایی هام میکردیم.
یادش به خیر دعواهایی هم که گاه گداری با داداشم داشتیم و در آخر دوباره آشتی و باز هم بازی های کودکانه
وااای خدای من چه زود میگذره. اولین باری که میخواستم برم مدرسه
اولین هدیه ای که گرفتم از مدرسه
یواش یواش بزرگتر شدم . دوم دبیرستان اولین بار مرگ عزیزی را تجربه کردم که خیلی برایم سنگین بود. مادربزرگم رو با خاطرات زیادی که تو این خونه ازش داشتم از دست دادم . البته پدربزرگم هم تو همین خونه از دنیا رفتن ولی اون موقع من یک سالم بود و یادم نیست. روحشان شاد
اولین تجربه کنکورم توی این خونه بود و تا اینکه دانشگاه رفتم و اونم خاطرات بسیار برایم به جا گذاشت و سال آخر دانشگاه که با همسر عزیزم پیوند عاشقی بستیم. و در همان سال خانواده پدرم رفتن توی خونه جدیدی که ساخته بودن.
چه زیبا بود سفر مکه ای که برای ازدواجمان رفتیم و اولین سفر مشهدی که بعد از سفر مکه با همسرم رفتیم.
چه روزهای به یاد ماندنی بود دوران ارشدم .
یک سال بعد از ازدواجمان بنا به دلایلی اومدیم توی همان خونه کودکی هایم
و دوباره اولین ها برایم تداعی شد.
اولین بار که فهمیدم باردارم، اولین بار که مادر شدم تولد اولین فرزندم که هستی من از اوست. اولین دست و پا زدناش اولین آواهایی که از زبانش جاری شد اولین دندانی که در آورد اولین بار که راه افتاد اولین جشن تولدش و و و و اولین های بسیار دیگر که آمد و خواهند آمد
تولد دختر گلم نسترنم.
و خلاصه دورانی با تمام سختی ها و خوشی ها ، تلخی ها و شیرینی ها تمام شد و هم اکنون 29 سال از قدمت این خانه میگذرد و دیگر وقت آن رسیده که با این خانه پر از خاطرات خداحافظی کنم امیدوارم که یادگاری های خوب بر در و دیوار این خانه بمانند و تمام بدی ها پاک شوند
و آینده هنوز در انتظار است
.
چند تا عکس هم میذارم برای یادگاری
اینجا چشمه میشی هست هفته قبل رفتیم
بعدش هم رفتیم کوه گل و برگشتنی هم توی رستوران سنتی پارک بندان شام خوردیم این هم نرگس که خیلی خوشحاله
نرگس من 30 ماهگیت مبارک عزیز دلم ایشالا سالیان سال بالندگی و سربلندی ات رو ببینم و بهت افتخار کنم.
ماهگی نرگسم مبارک
نرگسم امروز دو سال و نیم سن داره
خدایا شکرت از این همه لطف و محبت که در حق من داشتی و فرزندانی سالم و با هوش به من عطا کردی ان شاالله بتونم جوری تربیتشون کنم که صالح بار بیایند و امید برای آینده ام. ذخیره ای باشند برای آخرتم. چون فرزندان باقیات الصالحات هستن.
عزیزم زبونتو بخورم من
لباسای نرگس و نسترن رو آبجی مرضیه از تهران براشون خرید.
اینم عرفان عزیز خاله در کنار دخترخاله مهربون . فدای خندت عزیزم