مهمون کوچولوی خوش زبون
سلام دخترای گلم عید بزرگ مبعث رو بهتون تبریک میگم ان شاالله که همیشه رهرو راستین آن پیام آور مهرو دوستی باشید. ان شاالله اعیاد پیش رو هم مبارک باشد و شما و همه دوستان و خانواده عزیزم در صفا و صمیمیت شاد و سلامت ایام خوشی رو در پیش رو داشته باشید.
دیروز عسل دختر کوچولوی دختر داییم، زهره به همراه خاله ش اومدن خونه بابا جونم. ماشالا چه دختر ناز و شیرین زبونی هستش. یک سال و 11 ماهشه کلی شیرین زبونی کرد و شعر خوند و...
ولی نرگس من فقط بهش نیگاه میکردی . عزیزم آخه تو که اینقد شیرین زبونی و حرفای قشنگ قشنگ میزنی چرا وقتی یه غریبه میاد خونه دیگه هیچی نمیگی حتی باهاش بازی هم نکردی عزیزم اشکال نداره عزیزم مهم اینه که خودم میدونم چه دختر باهوش و شیرین زبونی هستی و چقد خانمی. تو فقط وقتی کسی رو خیلی ندیده باشی دیر باهاش جور میشی آخرش که دیگه میخواستن برن تو روت باز شده بود و دوست داشتی باش بازی کنی . فدای مهربونی هات
خاله فریده بهت گفت النگوتو میدی به من سریع خواستی دربیاری بهش بدی . بعدش به عسل گفت النگوتو بهم میدی سفت و محکم دستشو گرفت و گفت نه مال عسل بانویه
خواستیم ازتون عکس بگیریم نه تو و نه عسل هیچکدوم بامون همکاری نمیکردین به سختی چند تا عکس ازتون انداختیم.
در ادامه عکسا رو ببینید
اینجا از حالتت هم مشخصه اصلا" حواست پیش من نبود هرکاری کردم نگاه دوربین کنی نگاه نکردی.
میدونی حواست به چی بود.. به موتوری که تو حیاط زده بود مال بناهایی بود که طبقه پایین خونه باباجون کار میکردن. آخه تو از موتور یه کم میترسی یعنی از صداش میترسی ولی دارم روت کار میکنم که ترست از بین بره.
ا
اینم به قول خودش عسل بانو
عزیز دلم تو یه کوچولو از موتور میترسی بعد من بهت میگم مامان جون موتور که ترس نداره...چند روز پیش صدای موتور اومد بعد دیدم داری به نسترن میگی نی نی نسترن موتور که ترس ندااااره
از روزی که لوبیا کردی تو بینیت تا حالا وقتی لوبیا تو غذا میبینی سریع میگی من از اینا گداشتم اینجام بووه شدم رفتم دکتر بابام منو اینجوری (بعد ادای بابا رو درمیاری که چه جوری تو رو محکم گرفته بود تا دکتر لوبیا رو دربیاره) منو گرفت دکتر درآش. یعنی درآوردش
این روزا علاقه زیادی به عکاسی پیدا کردی فقط دوربینو ببینی سریع برمیداری و خودت لنزش رو باز میکنی و تند تند از هرچیزی یا کسی ببینی عکس میگیری. اینم یکی از عکسایی که خودت از نسترن گرفتی
این عروسکی که تو تصویر بالا هست یه آهنگ داره میگه دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد...
وقتی نسترن داره گریه میکنه سریع میری پیشش و میگی دست کوکولو پا کوکولو گریه نکن مامان میاااد
چند روزیه که اسممو یاد گرفتی . وقتی میگی مامان فاطمه نمیدونی چه عشقی میکنم میخوام بخورمت
خودت تازه یاد گرفتی اسممو بعد دیروز داشتی به نسترن میگفتی نی نی نسترن بگو مامان فاطمه
همین الان هم داری صدام میزنی. دیگه برم ببینم دخترم چیکارم داره