فرهنگ لغات نرگس گلی
سلام به همه دوست جونای خودم
میخواهم از شهد و شیرینیهای عسلم بگم.
دختر خوشکل و خوشزبون من توی 6 ماهگی اولین کلمات رو البته ناقص بیان میکرد. اولین کلمه ای که یادمه، دایی بود که میگفت دای. خونه بابابزرگش که بود دیگه همش دنبال دایی حمید و میگفت دای دای ... بعد از اون هم د’د’، ب’ ب ’، بوو ’، ماما، داغه و ...
الهی فداش بشم یک بار نزدیک بخاری رفت گفتم مامانی داغه، دیگه تا مدت زیادی وقتی بخاری میدید میگفت داغه داغه البته دستشم به علامت هشدار تکون میداد حیف که از اون حالتش عکسی ندارم بذارم
گرسنش که میشد میگفت نم نم یا چیزی که میخورد میگفت نم نم
الهی فداش بشم تا مدت زیادی میگفتیم بگو خاله میگفت آخه، ولی الان به خاله هاش میگه د’د ’.
البته د’د’ تو زبان خودمون یعنی خواهر ولی من نمیدونم رو چه حسابی اینو میگه
میره پشت در اتاق خاله فریده ش از زیر در اونقدر نگاه میکنه و میگه د’د’ که اون هم مجبور میشه در رو باز کنه ( آخه طفلکی پشت کنکوریه و میخواد بخونه میره رو میزش میشینه و نمیذاره)
حالا بگم از زبون دخملی
بابا..........بابا مامان..................مامان
د’د’ .........همه خاله ها و دخترایی که میبینه بابابزرگ...... بابابووو
پیشی............پیش آقا..........................آگا
آب......................آب پارسا.......................باتا
عمه.......................عم’(مشدد) عمو.........................عم
جوجه......................ججی هاپو.........................هاپ
الله اکبر......................ا’لا به به...........ب’ ب’
بده......................د‚ بده بیا..............بیا
دخملی کلی حرف میزنه به زبون خودش که هیچکی نمیفهمه. الهی فدات بشم واضح تر حرف بزن بفهمم چی می گی.
کلمه نه رو یاد گرفته هرچی ازش میپرسیم میگه نه
عاشق گربه هاس، وقتی یه گربه میبینه اونقد ذوق میکنه که میخواد گریه کنه و میگه پیش پیش البته با اشاره سر و دست که یعنی بیا
جوجه و گنجشکا رو هم خیلی دوست داره و دنبالشون میدوه که بگیردشون
و حالا بگم که تو اهل خانواده به کی بیشتر علاقه داره.............
دایی احسان شوهر خاله مرضیه. وقتی آقا احسان رو میبینه انگار دنیا رو بهش دادن ذوق زده میشه و میره تو بغلش، دوس داره هرچی داره بیاره نشونش بده و باهاش بازی کنه آقا احسان خودش هم خیلی با بچه ها مهربونه. البته خاله مرضیه رو هم خیلی دوست داره
خاله جون ایشالا نی نیخودتون که اومد من دیگه هم بازی دارم و شماها رو اذیت نمیکنم.........
خاله فریده رو هم خیلی دوس داره ولی خاله جونش به خاطر استرس زیاد کنکور زیاد نمیتونه براش وقت بذاره(نه که همش داره درس میخونه استرسی شده بچم) و البته بیشتر از همه هواشو داره
کلا” بگم که خاله ها رو عشقه و البته بگم هر چی فکر میکنم بچمون همه رو دوست داره .........
از خانواده شوهرم هم بیشتر ذوق عمو معراجشو میکنه( مامانی به عمو بگو عمو جونی کی زن میگیری؟)
با آدم بزرگا بیشتر میجوشه تا کوچکترا.....خوب دیگه بچم احساس بزرگی میکنه....
زیاد حرف زدم ( آخه میدونین چیه امشب شوهری خونه نیست و نرگس هم خوابیده)آقای شوهر امروز رفته بود شیراز پیش دکترش که پاشو ببینه و نوبت عمل بگیره چون فردا فیزیوتراپی باید بره یاسوج برا همین امشب چون خسته بودن رو خونه آقا معراج یاسوج مونده.
خدایا هر چه زودتر شوهری رو خوبش کن...... تو انتخابات هم اولش کن. الهی آمین