نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
نسترننسترن، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

گلهای باغ زندگیمون

میلاد نور مبارک

با سلام اومدم با یک روز تاخیر میلاد  دخت نبی (ص) حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا (س) رو به ساحت مقدس قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(س) و نایبشون امام خامنه ای عزیز و دوستان عزیزم و دخترای گلم تبریک بگم. ان شاالله که در پناه حضرت زهرا محفوظ باشید.       ما روز سه شنبه هفته قبل برگشتیم خونه  ان شاالله جزییات سفر تو یه پست دیگه  ...
23 فروردين 1394

یا غریب الغربا قربون کرمت

نمیدونم چی شد نمیفهمم خودم هم هنوز تو شوکم باورم نمیشه  نمیدانم چه شد ولی میدانم که به یکباره دل هوای کوی رضا کرد و به یکباره همه چیز مهیا شد و سریع بار سفر را بستیم تا اینکه حالا در جوار امام رئوف هستیم.  و به عشق آقا آمده ایم و فردا سیزدهمان را در کنار حریم آقا به در میکنیم. نسترن گلم اولین باریه بعد از بارداریم میاد مشهد  شایدم آقا ما رو به واسطه این دو تا دسته گل دعوت کرده باشه به بچه ها خیلی خوش میگذره خدا را شکر امشب رو حرم بودیم چه صفایی داره یه دنیای دیگه است هنوز باورم نمیشه  قربون کرمت آقا
13 فروردين 1394

آخرین پست سال 93

        السلام علیک  ایتها الصدیقه الشهیده  فاطمه الزهرا نوروز که قابلی ندارد بی بی                                 هر سال منم عبد عطایت مادر                        خوشبخت شدم ذیل دعایت  مادر نوروز که قابلی ندارد بی بی                     &n...
24 اسفند 1393

مسافرت

سلام خدمت دو دسته گل خودم و خدمت همه دوستان اومدم از سفر کوتاهمون به دیلم و گناوه بنویسم. روز چهارشنبه بعد از ظهر هفته گذشته حرکت کردیم به سمت بندر دیلم شب ساعت نه و نیم دیلم بودیم و یه سوییتی پیدا کردیم و شب رو اونجا موندیم. خدا را شکر بچه ها ( نرگس و نسترن و عرفان ) خیلی خوب همکاری کردن و اصلا اذیت نشدیم. صبح روز پنج شنبه بعد از صرف صبحانه رفتیم کنار ساحل زیبای اونجا، برای نرگس که تازگی داشت خیلی جذاب بود . وقتی نرگس سه ماهش بود یه بار بوشهر رفته بودیم ولی نرگس تو خاطرش نیست ولی این دفه خیلی خوب خاطرات رو تو ذهنش ثبت کرده. بعد از اون رفتیم بازار و یه سری خرید انجام دادیم . خیلی خوب بود فکرش رو نمیکردم بعضی اجناس واقعا قیمت مناس...
20 اسفند 1393

سوراخ کردن گوش نسترن

سلاااام به نازگلای خودم ای خدا چطوری شکرت رو به جا بیارم به خاطر این نعمتای خوبی که بهمون دادی هر روز تو این فکرم که اینده دخترای گلم چی میشه هر روز به این فکر میکنم که این دو تا دختر معصوم و پاااک رو چطور همینطوری پاک و معصوم نگهداری کنم که امامشون ازشون راضی باشه خدایا خیلی حرف تو دلم هست فقط شکر شکر شکر هزار هزار هزار مرتبه ای خدای مهربون گلهامو به تو میسپارم آغاز ایام فاطمیه رو هم به همه عزیزان و به دخترای گلم تسلیت میگم ان شاالله همیشه توی زندگی حضرت زهرا رو سرمشق زندگیتون قرار بدین.                 ...
13 اسفند 1393

تولد نسترن

عزیزای دلم پنجشنبه شب یه جشن کوچولو در کنار خانواده هامون براتون گرفتیم. که خیییلی بهتون خوش گذشت . ما هم هدفمون همین بود که به شما خوش بگذره و خاطره اش تو ذهنتون بمونه. از اون شب هر روز نرگسی مامان میگه بازم تولد بگیریم میگم ایشالا یه سال دیگه بزرگتر بشی بازم برات تولد میگیریم میگه نهههه همین حالااا فقط یه اتفاق اون روز افتاد ... من و عمع شیوا دختر عمه زهرا داشتیم ژله ها رو آماده میکردیم و شما هم مشغول بازی  بودین یهو عمه شیوا رفت توی هال و جیغ زد که خیلی همگی ترسیدیم رفتم دیدم پیشونی امیرمهدی خونی شده . امیرمهدی شیطون سریع داشته می دوید که سرش محکم میخوره به در هال و پیشونیش شکاف برداشت .خیلی ترسیسدیم که نکنه شکسته باشه...
5 اسفند 1393

یک روز دیگر تا تولد

سلام به دخترای گلم امروز خیلی خوشحالم امروز خیلی روز خوب و قشنگیه آخرین روز از ماه بهمن که من ثانیه هایش رو برای دیدن روی گل دختر نازنینم میشمردم . نسترن عزیزم فردا تولدته. خدا را هزاران هزار بار سپاس به خاطر این موهبت زیبا و گرانقدر که به ما عطا کرده. ما هم به مبارکی این روز عزیز جشن مختصری رو ترتیب دادیم،امشب خونه عمو معراج پیش ننه پروانه به خاطر ننه جونت که نمیتونست بیاد خونمون و اذیت بود تصمیم گرفتیم که اونجا باشه . تولد سه سالگی نرگس عزیزم رو هم به خاطر تقارن با ماه صفر نتونسته بودیم برگزار کنیم به همین خاطر جشنی که امشب ان شاالله برگزار میشه به خاطر هر دو دختر گل و نازنینم هست. عزیزای دلم ان شاالله ...
30 بهمن 1393

شکستن پای نسترن گل

اول قضیه شکستن پای نسترن گلی رو مینویسم که شاید برای دوستان جای سوال باشه. دختر گلم پیشرفت حرکتیش خیلی خوب بود . یکم مهر هفت ماهه میشد  , تازه دست میگرفت و بلند میشد، برای مراقبت هفت ماهگیش روز دوم مهر بردمش مرکز بهداشت.اونجا هم خانمایی که بودن خیلی ازش خوششون اومده بود از خنده هاش و حرکاتش همه نگاش میکردن و ماشاالله میگفتن . همون روز تب شدیدی گرفته بودش برای همین پیش دکتر هم بردمش .کارمون که تموم شد وقتی داشتیم برمیگشتیم تو حیاط مرکز که شیبدار بود پام لیز خورد و تعادلم رو از دست دادم و در حالی که نسترن تو بغلم بود افتادم زمین. خیلی بد افتادم ، یه مقدار نسترن گریه کرد بعد که رفتیم تو ماشین دیگه آروم شد دیگه اصلا فکر نمیکردم چی...
22 بهمن 1393